فـرا تـر از آسـمـان

-

× به نام خُدا

اول. پشت میز نشسته ام و سرم روی میز است. سرم را بلند می کنم و به مانیتور می نگرم. پوشهء « Music » در « درایوِ D » چشمک می زند. کلیک و بعد حجم عظیمی از فولدر های دیگر. فولدری که آهنگ های فلشِ پانیذ هستند، گویی شبرنگ شده اند. در بین آن همه آهنگ عهدم را می شکنم و آهنگِ احمد سعیدی پخش می شود. با همان جملهء « اگه چشمامو شناختی ، پشتِ یه عینکِ دودی // منو با خودت نسوزون ، چون مقصرش تو بودی » اطرات هفتهء گذشته هجوم می آورند.

» ساعت 6 جمعه، 4 دی 1394: ورود ِ سیاه پوشِ فرنگی به خانه و من اندر احوالات سکته. معادلات 38 روزه ام به هم می خورند و به لحظهء صفر ثانیه می رسم. گردنبد دورِ گردنم، خوش یمنی اش را با رتبهء عالی قلم چی نشان می دهد.

» شنبه ، 5 دی 1394، دبیرستان فرزانگان : هیچ از ریاضی متوجه نمی شوم. فقط در فکر دیروزم و هیچ کس جز ث.آ و ف.ط ازین اتفاق خبر ندارد. وسط زنگ ریاضی ز.اِ از آن شکلات های پُرسی در ظرفِ بنفش تعارف می کند و من می گویم نمی خواهم. می گوید " انگاری عاشق شدی " در دل به او می خندم. من و عاشقی؟ من از سنگم. سنگ. این را همه می گویند. 

   چند دقیقه بعد رو به ث.آ می کند و همان حرف را تکرار می کند. ث.آ می خندد. معلم چپ چپ نگاه می کند و من رو به ز.اِ می گویم "هه! " و در دل " واقعاً قاطی ان. " کل روز به همین منوال می گذرد. [ + ] عصبانیت از بی برنامگی مدرسه

هنوز سه روز تا سه شنبه داریم.

» یکشنبه، 6 دی 1394: دو روز تا سه شنبه. و من در حال خواندنِ امتحان دوشنبه

» دوشنبه، 7 دی 1394: خانه نشین. در حال انتظار برای سه شنبه. 

» سه شنبه، 8 دی 1394: محو ِ چشمان عسلی که سیاه هم می شوند.

» چهارشنبه، 9 دی 1394: امتحان فیزیک با بدبختی و خوشبختی رد می شود. در انتظار پنجشنبهء عالی.

» پنجشنبه، 10 دی 1394: خبری وحشتناک . فاجعه اصلاً. اما شبی پر از شادی. بدونِ کلاس ریاضی. اما نهایت شب چیزی بدتر از بد.

» جمعه، 11 دی 1394: صبح با خبری عالی . ناهاری پر از شادی. اما بعد از ساعت 6 ورود به برزخ. ابتدای این هفته سنگ بودم اما فکر کردم که دیگر دلم را باخته ام. احساس کردم دنیایم پوچ شده. هستی می گوید برو و خودت را بشناس.

اما حالا، ر همین ساعت 9:41 قول می دهم برای یک ماه روز شماری نکنم. قول می دهم سنگ باشم. قول می دهم در پی هدفم باشم. قول می دهم مثل همان روزهای با خدایم باشم. قول می دهم دلم نلرزد. قول می دهم.

خدا! کمکم کن.!

  • سـ.تـ

نظرات  (۱)

  • ❤منتـــظر المـهـدی❤
  • +++

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی