فـرا تـر از آسـمـان

-

× به نام خُدا

مورد اول. خیلی وقت ها اتفاق می افتد که صدای نسیم در ذهنم اکو می شود : " همه چی عوض شد ... " اما این بار واقعاً همه چیز عوض شده است. آخرین باری که نوشته ام ، حدود 4 ماه قبل است. از آن روز به بعد خیلی خیلی چیز ها عوض شده اند. این را موقعی فهمیدم که پست هایم را خواندم و این مرا وادار به نوشتن کرد:

    + اتفاقی که بین ب.م.ا و مادرم افتاد و این باعث شروع تنفر من از او شد!

    + زمانی که در 7 اسفند 1394 به منزل جدید اسباب کشی کردیم.

    + وقتی ث.آ کم کم آمد و آمد ... ( نرم نرمک می آید اینک ثنا // خوش به حال روزگار )

    + آنگاه که تصمیم می گیرم به اردو بروم و آن روز هر چند بدون ثنا ، امّا تبدیل به یکی از بهترین خاطره ها می شود.

    + شبی که عمّهء گرام ما را به میهمانی دعوت می کند و جیغ وحشتناک من هنگام مسواک. # کولی_بازی

    + پسرخاله ای که خبر از ازداجش می دهد.  :))

    + وقتی ثنا جان رابطهء ایکس و ایگرگ و زد را میفهمد امّا در نهایت ناباوری بی اعتنایی می کند.

    + آنگاه که ثنا هم باید برود ....

        و من غرق در این واهمه که " خُب ... بعدش چی؟! ... "

           و " نکند " هایی که در پی این واهمه می آیند و من مجبور یعنی به معنایِ واقعیِ مجبورم " او " را دوست داشته باشم.


مورد دوم. تابستان می آید و منی که با ده ها هدف به پیشوازش می روم. :)

 

   حال و هوای رمضان و روزه گرفتن چیز دیگری است.

نظرات  (۲)

  • علی رسولان
  • من هیچی نفهمیدم دقیقن
    بدتر از قوه قضائیه ای وقتی می نویسه 
    ب.م 
    ت.ن
    ج.پ 
    والا 
    چ طرز نوشتن خب ، واسه خودت می نویسی منتشر نکن 😑😑😐
    پاسخ:
    مگه مججبورین بخونین؟!
    این وبلاگ مخاطبای خاص خودشو داره.
  • ❤منتـــظر المهدی 313❤
  • موفق باشید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی